بازتاب
تقدیم به همۀ پدران
پیرمردی مریض شد و از این که روی پاهایش راه برود، ناتوان شد. پسرش سعی کرد از پدرش خلاص شود. روزی او را بر روی کمرش حمل کرد تا او را به بیرون از شهر ببرد. پدر بی چاره، تسلیم شد و فرزندش را نهی نکرد برای این که او به هدایتش امید نداشت. در راه پسر احساس خستگی کرد پس نزدیک درختی ایستاد تا استراحت کند. در این هنگام پدر به درخت نگاه کرد و این آیۀ شریفه را تلاوت نمود:(لا حول و لا قوة إلّا بالله) یعنی هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر اینکه از آنِ خداست. فرزند سؤال کرد:(تو را چه شده است؟)