بهلول دانا
بهلول کسی است که در کسوت دیوانگی و به زبان طنز آنچه را نباید گفت، می گوید و دیوانه کسی است که دیوانه را برای آنچه گفته، مکافات کند. از این رو بهلول هرچه می خواهد می گوید و با بی خردی خود خرد تمام خردمندان را به چالش می کشد. آن هم در جامعه ای که جایی برای سخن فرزانگان و خردمندان نیست و به سادگی برای سخنی راست، زبانی از حلقوم بیرون کشیده و سری بریده می شود. ناچار باید در این جامعه دیوانه بود تا راست گفت و زنده ماند.
و راستی در جامعه ای که کسی پذیرای راستی، درستی و فرزانگی نیست چه باید کرد؟ و تکلیف راستان، درستان و فرزانگان چیست؟
قاضی القضاة شهر
هارون الرّشید برای انتخاب قاضی شهر با نزدیکان خود و بزرگان شهر مشورت کرد و آنان بهلول را پیشنهاد کردند، پس دستور داد تا بهلول را به نزد او بیاورند و به بهلول گفت:(ای شیخ دانا! در کارهای حکومتی مرا یاری کن!)
بهلول گفت:(چگونه تو را یاری کنم؟)
هارون گفت:(قاضی القضات شهر بغداد باش.)
بهلول در جواب هارون الرّشید گفت:(من شایسته چنین جایگاهی نیستم.)
هارون قانع نشد و گفت:(همه ی مردم بغداد تو را شایسته می دانند.)
بهلول گفت:(سبحان الله! من خودم را بهتر می شناسم! پس اگر می گویم شایسته نیستم، از دو حالت خارج نیست ؛ یا ادّعای من راست است پس شایسته نیستم و یا ادّعای دروغین کرده ام ؛ پس انسان درغگو، شایستگی این جایگاه را ندارد.)
هارون الرّشید از پاسخ بهلول شگفت زده شد و همین پاسخ، هارون را در اندیشه ی خود استوارتر کرد.
بهلول یک شب مهلت خواست تا نیک بیندیشد و آنان نیز پذیرفتند.
صبح روز بعد بهلول خود را به دیوانگی زد ؛ سوار بر نی به بازار آمد و می گفت:(کنار بروید تا اسبم به شما لگد نزد!)
و اینگونه بهلول در میان مردم به دیوانگی شهره شد ولی هارون گفت:(بهلول دیوانه نشده، بلکه برای حفظ دین خود از ما گریخت!)
بهول بر همان حال باقی بود تا از دنیا رفت. (1)
_________________________
1-ابواب الجنان واعظ قزوینی، ص 35.
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
فرزند سالم
یکی از حاکمان کوفه(اسحاق بن محمد بن صباح) صاحب فرزند دختری شد. حاکم از دختردار شدنش چنان رنجیده شد که در بر روی خود بست و از خورد و خوراک نیز باز ایستاد.
بهلول که ماجرا را فهمیده بود، نزد حاکم رفت و گفت:(ای امیر چرا غمگینی؟)
گفت:(من آرزوی فرزند پسری داشتم، ولی دختردار شدم.)
بهلول گفت:(ناراحتی تو به دلیل این فرزند سالم است؟ دوست داشتی به جای این دختر زیبا، پسری چون من داشتی؟)
حاکم از گفته ی بهلول بی اختیار خندید و خرسند شد. بلافاصله دستور داد تا غذایی آماده کردند و مردم را نیز به حضور پذیرفت. (1)
_________________________
1-اخبار الاذکیاء ابن جوزی، ص 216.
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
آخرتِ هارون
هارون الرّشید از بهلول پرسید که:(آخرت مرا چگونه می بینی؟)
بهلول گفت:((از این آیه می توانی جای خود را در آخرت بدانی:(نیکوکاران در بهشت اند و بدکاران در جهنم. (1)) .))
هارون گفت:(پس قرابت من با رسول خدا کجا رفت؟)
بهلول گفت:(در قیامت وقتی که اسرافیل به صور خود دمید پس آن وقت نسبی در بین نخواهد بود. (2))
هارون گفت:((پس شفاعت پیغمبر(ص) چه شد؟))
بهلول گفت:(کیست آن کسی که شفاعت بکند مگر به اذن خودش. (3))
هارون گریست و اشکِ چشمش محاسن او را تر کرد و گفت:(آیا عمل من مرا نجات نمی دهد؟)
بهلول گفت:(پس هرکس به اندازه ی ذره ای نیکی کند می بیند آن را و هرکس به اندازه ی ذره ای بدی کند، می بیند آن را. (4))
هارون گفت:(هم اکنون امر کردم که مخارج تو را از بیت المال تأمین کنند.)
بهلول گفت:(آنکه مرا خلق کرده، مرا فراموش نخواهد کرد.) و از نزد او بیرون شد. (5)
_________________________
1-إنّ الأبرار لفي نعیم و إنّ الفجّار لفي جحیم/انفطار، آیات 14 و 15.
2-فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بینهم یومئذ و لایتسآءلون/مؤمنون، آیة 101.
3-من ذاالذی یشفع عنده الّا بإذنه/بقرة، آیة 255.
4-فمن یعمل مثقال ذرّة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره/زلزة، آیات 7 و 8.
5-بهلول عاقل، میرزا علی آقا صدر.
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
منبع: از کتاب بهلول دانا، به کوشش: حسین ربانی
ناشر: هشت کتاب