loading...
آسمانی ها
حسین بازدید : 52 سه شنبه 15 بهمن 1392 نظرات (0)

 آبشار

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود، گاهی نمی شود که نمی شود، گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است، گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود، گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست، گاهی تمام شهر گدای تو می شود.
(دکتر علی شریعتی)

حسین بازدید : 114 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

موسی و شبان

 

موسی و شبان


دید موسی یک شبانی را به راه
کاو همی گف:(ای خدا و ای اله
•••
تو کـجـایی تـا شوم من چاکرت
چارقت دوزم، کنم شانه سرت
•••
دســتــکت بـوسـم، بـمـالم پایکت
وقت خواب آید، بروبم جایکت
•••
ای فــــدای تـــو هـــمـــه بـــزهـــای مــن
ای به یادت هی هی و هی های من)
•••
زین نَـمَط بـیـهـوده می گفت آن شبان
گفت موسی:(با کی استت ای فلان؟)
•••
گفت:(با آن کسی که مـا را آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید)
•••
گفت:(هــــای، خـیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
•••
این چه ژاژ است و چه کفر است و فُشار؟
پـنـبـه ای انـــــدر دهـــان خـــود فُشــــار
•••

حسین بازدید : 63 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

پشت دریاها

پشت دریاها

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم چنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا - پریانی که سر از آب به در می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
هم چنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است

 

ادامه مطلب

 

حسین بازدید : 60 شنبه 30 شهریور 1392 نظرات (0)

ناسپاس

خورشید در وسط آسمان بود. در حالی که بدن ها و گیاهان را می سوزاند. سوارکار راه خود را به سختی ادامه می داد. در حالی که در مسیرش در حرکت بود، مردی با او روبرو شد و با التماس از سوارکار خواست که او را همراه خودش ببرد. سوارکار در خواستش را قبول کرد در حالی که بخاطر کارش خوشحال بود. بعد از چند دقیقه مرد، سوارکار را از اسب انداخت و نزدیک بود که او را بکشد. سپس با خوشحالی افسار را گرفت و در حالی که می خندید با سرعت دور شد.

سوارکار فریاد زد در حالی که از اسبش ناامید شده بود:(از تو موضوعی را می خواهم و امید دارم که آن را قبول کنی.)

حسین بازدید : 67 شنبه 30 شهریور 1392 نظرات (0)

 پدر و پسر

بازتاب

 

تقدیم به همۀ پدران

پیرمردی مریض شد و از این که روی پاهایش راه برود، ناتوان شد. پسرش سعی کرد از پدرش خلاص شود. روزی او را بر روی کمرش حمل کرد تا او را به بیرون از شهر ببرد. پدر بی چاره، تسلیم شد و فرزندش را نهی نکرد برای این که او به هدایتش امید نداشت. در راه پسر احساس خستگی کرد پس نزدیک درختی ایستاد تا استراحت کند. در این هنگام پدر به درخت نگاه کرد و این آیۀ شریفه را تلاوت نمود:(لا حول و لا قوة إلّا بالله) یعنی هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر اینکه از آنِ خداست. فرزند سؤال کرد:(تو را چه شده است؟)

حسین بازدید : 73 شنبه 30 شهریور 1392 نظرات (0)

این نیز بگذرد

این نیز بگذرد

در زمان های قدیم، پادشاهی را نگینی بود خوش تراش و گرانبها. روزی برآن شد تا نوشته ای درخور و شایسته اما کوتاه و رسا بر روی آن حَک کند که با هر بار خواندن آن، در موسم شادی و سرور از خود بی خود نشود و به وقت بلا و سختی آشفته نگردد. نخست با رایزنانِ (مشاوران) خود رای زد (مشورت کرد) . نظرات متعددی را شنید اما هیچکدام، آنچه که او در طلبش بود، نبود.

 

ادامه مطلب

 

حسین بازدید : 52 یکشنبه 20 مرداد 1392 نظرات (0)

طبیعت

 فرو افتادن در برابر خداوند، تنها راه برخاستن در برابر روزگار است.

تعداد صفحات : 6

درباره ما
پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: آنچه را که برای خود می پسندی، برای دیگران نیز، بپسند. ❁منتظر نظرات خوب و سازندتون هستم❁
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما مطالب وبلاگ در چه سطحي است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 49
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 128
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 161
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 241
  • بازدید ماه : 241
  • بازدید سال : 1,830
  • بازدید کلی : 26,215
  • کدهای اختصاصی
    ★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★